رباعیات حافظ
آثار و اشعار شاعران بر اساس سبک شعری ، متن ادبی و دل نوشته هاي خودم و ...

   گفتم که لبت، گفت لبم آب حيات

گفتم  دهنت، گفت زهي حب نبات
گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا
 
شادي همه لطيفه گويان صلوات


©©©©©©©©©©


ماهي که قدش به سرو مي‌ماند راست
 
آيينه به دست و روي خود مي‌آراست
دستارچه‌اي پيشکشش کردم گفت
وصلم طلبي زهي خيالي که توراست


©©©©©©©©©©

·           


من باکمر تو در ميان کردم دست
پنداشتمش که در ميان چيزي هست
پيداست از آن ميان چو بربست کمر
تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست


©©©©©©©©©©

·           

·         
تو بدري و خورشيد تو را بنده شده‌ست
 
تا بنده تو شده‌ست تابنده شده‌ست
زان روي که از شعاع نور رخ تو
خورشيد منير و ماه تابنده شده‌ست


©©©©©©©©©©


هر روز دلم به زير باري دگر است
 
در ديده من ز هجر خاري دگر است
من جهد همي‌کنم قضا مي‌گويد
بيرون ز کفايت تو کاري دگراست


©©©©©©©©©©


ماهم که رخش روشني خور بگرفت
 
گرد خط او چشمه کوثر بگرفت
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت


©©©©©©©©©©


امشب ز غمت ميان خون خواهم خفت
 
وز بستر عافيت برون خواهم خفت
باور نکني خيال خود را بفرست
تا در نگرد که بي‌تو چون خواهم خفت


©©©©©©©©©©


ني قصه آن شمع چگل بتوان گفت
 
ني حال دل سوخته دل بتوان گفت
غم در دل تنگ من از آن است که نيست
يک دوست که با او غم دل بتوان گفت


©©©©©©©©©©


اول به وفا مي وصالم درداد
 
چون مست شدم جام جفا را سرداد
پر آب دو ديده و پر از آتش دل
خاک ره او شدم به بادم برداد


©©©©©©©©©©


ني دولت دنيا به ستم مي‌ارزد
ني لذت مستي‌اش الم مي‌ارزد
نه هفت هزار ساله شادي جهان
اين محنت هفت روزه غم مي‌ارزد


©©©©©©©©©©


هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاکروي که بود تردامن شد
گويند شب آبستن و اين است عجب
 
کاو مرد نديد از چه آبستن شد


©©©©©©©©©©

چون غنچه گل قرابه‌پرداز شود
چون غنچه گل قرابه‌پرداز شود
فارغ دل آن کسي که مانند حباب
هم در سر ميخانه سرانداز شود


©©©©©©©©©©


با مي به کنار جوي مي‌بايد بود
وز غصه کناره‌جوي مي‌بايد بود
اين مدت عمر ما چو گل ده روز است
 
خندان لب و تازه‌روي مي‌بايد بود


©©©©©©©©©©


اين گل ز بر همنفسي مي‌آيد
 
شادي به دلم از او بسي مي‌آيد
پيوسته از آن روي کنم همدمي‌اش
 
کز رنگ وي‌ام بوي کسي مي‌آيد


©©©©©©©©©©


از چرخ به هر گونه همي‌دار اميد
 
وز گردش روزگار مي‌لرز چو بيد
گفتي که پس از سياه رنگي نبود
پس موي سياه من چرا گشت سفيد


©©©©©©©©©©




تاريخ : شنبه 26 مهر 1393برچسب:مجموعه رباعیات ، رباعیات حافظ, | 10:27 | نويسنده : زهره |